سلام امروز 31 شهریور سال 1395 امروز تولدمه..... تصمیم گرفتم تو وبلاگ پسرم بنویسم....صبح از خواب بیدار شده بود و می گفت اجازه نمیدم مامانی بری سرکار....کلی باهاش صحبت کردم تا بقول خودش اجازه داد من سرکارم بیام...وقتی بوسیدمش و ازش خداحافظی کردم با خودم فکر کردم یکی از زیباترین هدیه های زندگیم امیرعلی هست...من عاشق خونوادم هستم پدر و مادرم و خواهران و برادرانم و دومادها و نوه ها و زن داداش ها خونواده ما رو بزرگ و بزرگتر و گرم و گرمتر کردند من عاشق همشون هستم....من عاشق همسرم هستم محمد یه مرد مهربون با یه دل دریایی....و امیرعلی پسر کوچکم که عاشقانه دوستش دارم ....و امسال هدیه دیگری از لطف خدا...فرشته پاکی که هنوز جن...